هر شب به زیر سقفی اخترشمار بودم
با برگ های سرخی یاد بهار بودم
خوابیده ام چه شب ها روی درخت و صخره
با هر محیط دنجی چون سازگار بودم
از حرف های جنگل افسردگی گرفتم
از او فرار کردم با بوته زار بودم
رفتم درون معبد چون راهبان نشستم
بر آتش اهورا خدمتگزار بودم
جز سایه روشن روز چیزی ندیدم از قطب
در ایستگاه آخر نصف النهار بودم
طرح ستاره هایم شکل نگار دارد
در فال آسمانی بی اختیار بودم