کوچه ی مادر بزرگم کاش می شد آفتابی
تا یگیرد آسمان قصه هایش رنگ آبی
از تراوش های خسته سوخت این لب های تشنه
کوزه های باستانی آب سردش شد مذابی
ماردوش ماجرایم آب را مایوس کرده
هر کجای این قلمرو چشمه ها باشد سرابی
تخت جمشید از حسادت های دنیا سوخت آخر
پا به پایش آرمان ها دود شد از آین خرابی
زندگی در حسرت بودن به نابودی رسیده
کاش با خیام بودم در جهان های شرابی